این شب ها تنها سیاهی و سکوت اتاقم شاهد بغض های غرق شده در گلویم هستند.بغض هایی که دیگر امید نجات ندارند.چه سیلابی میشود در دلم!وای به حال گل های فرشم که اگر بغض هایم غرق نمیشدند رشد میکردند و سرشان به سقف میخورد!این است خاصیت اشک هایم که حتی دل گل های نقاشی زیرپایم را ربود،همه رابه آرزو نشاند جز تو!
حال به زندگی عجیب و این چشم و این اشک ها بیشتر فکر میکنم!!برایم باورنکردنی است چشم هایم همه را فریفت جز تو!
میبینی؟متن هایم پر میشود از عطر نبودنت و من دائم میگویم جز تو!